جدول جو
جدول جو

معنی چس دادن - جستجوی لغت در جدول جو

چس دادن
(مِ گَ دَ)
چسیدن. باد بدبوی و بیصدا از مقعد برون دادن. فسوه دادن. رجوع به چس و چسیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قر دادن
تصویر قر دادن
تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسل دادن
تصویر غسل دادن
شستشو دادن، شستن، غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آش دادن
تصویر آش دادن
دباغت کردن پوست حیوانات و عمل آوردن آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
بوناک بودن و بو پس دادن، تف دادن چیزی روی آتش، مثل تف دادن تخم هندوانه و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ دادن
تصویر چپ دادن
کنایه از منحرف ساختن، فریب دادن، اغوا کردن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس دادن
تصویر پس دادن
رد کردن چیزی که از کسی گرفته شده، بازگردانیدن، ادا کردن، آب بیرون دادن کوزه یا ظرف دیگر، تراوش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر دادن
تصویر بر دادن
بار دادن، میوه دادن، برای مثال پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری - ۷۸۷)، کنایه از نتیجه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
بازدادن چیزی را که از کسی گرفته باشند. رد کردن چیزی گرفته از کسی را به او. خریده را بفروشنده بازگردانیدن و بهای داده را ستدن. ردّ. باز او دادن. وادادن. (زوزنی). استرداد. (زوزنی) ، زهیدن. از برون سوی بیرون دادن به تراوش: این کوزه آب پس میدهد. این مشک نم پس میدهد، خواندن متعلم درس فراگرفته را نزد معلم تا معلم داند که او آموخته است. درس را روان کرده به استاد خواندن. مقابل پیش دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ اَ کَ دَ)
کنایه از فریب و دغا دادن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). فریب دادن. (ناظم الاطباء). غدر کردن. (فرهنگ نظام) :
گریبان گیر و اینجا کش مرا گر تو بخواهی خوش
تو صیادی و ما صیدت چگونه چپ دهی ما را.
مولوی (از انجمن آرا).
، ترک کردن و واگذاشتن. (برهان) (ناظم الاطباء). طرح کردن. (برهان) (فرهنگ نظام). طرح دادن. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دور کردن. (ناظم الاطباء). رد کردن و نپسندیدن. (امثال و حکم دهخدا). ترک دادن. (انجمن آرا). (آنندراج) :
بسیار نگه کرد چپ و راست دلم
چپ داد بتان را و ترا خواست دلم.
نظامی (از انجمن آرا).
کجا بودی تو ای گلبرک خندان راست گو امشب
که چون چپ داده ای امروز گلبویان رعنا را؟
میرخسرو (از آنندراج).
، وصله کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
لغزاندن جان را فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن دادن
تصویر تن دادن
پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترس دادن
تصویر ترس دادن
متوحش ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خو دادن
تصویر خو دادن
معتاد نمودن، عادت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خم دادن
تصویر خم دادن
منحنی کردن، دولا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انس دادن
تصویر انس دادن
ایجاد انس و الفت کردن میان دو یا چند تن ایناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس دادن
تصویر پس دادن
باز گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره دادن
تصویر ره دادن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو دادن
تصویر بو دادن
تف دادن چیزی روی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ دادن
تصویر چپ دادن
فریب دادن فریفتن، ترک کردن واگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم دادن
تصویر دم دادن
فریب دادن فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دادن
تصویر در دادن
دادن عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
مصافحه کردن، بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دادن
تصویر آب دادن
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب
فرهنگ لغت هوشیار
فراخیدن گستراندن باز نمودن گشادن گشاد دادن توسعه دادن، بتفصیل گفتن بشرح باز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ دادن
تصویر چپ دادن
فریفتن، واگذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسط دادن
تصویر بسط دادن
گستردن، گسترانیدن، باز کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، به وقوع پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پس دادن
تصویر پس دادن
عودت دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
فریفتن، گول زدن، فریب دادن، منحرف ساختن، ردگم دادن آدرس عوضی دادن، ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد